در قطار مرد جوانی از همسفر سالمندش پرسید: ساعت چند است؟
- از نگهبان بپرس
- می بخشید من قصد ناراحت کردن شما را نداشتم و...
-ببین جوان... اگر مودبانه جواب بدهم، سر صحبت را باز می کنی، از من می پرس به کدام شهر می روم و خانه ام کجاست و چه کاره ام... وقتی بگویم چه کاره ام... خواهی گفت که هرگز محل زندگی مرا ندیده ای و من از روی ادب تو را به خانه ام دعوت می کنم در خانه ام دخترم را می بینی و عاشق او می شوی و از او خواستگاری می کنی... بگذار از همین حالا آب پاکی روی دستت بریزم وبگویم: من نمی گذارم دخترم با مردی ازدواج کند که از مال دنیا یک ساعت هم ندار
نظرات شما عزیزان:
نازگل 
ساعت22:00---9 تير 1391
به نظرم باید عنوانشو میزاشتی پیرمرد آینده نگر ویایه چیزی تو این محدوده ها